::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

سکوتی اندک تلخ! دلنوشته خدایی


چند وقتیست سکوتی اندک تلخ سایه سار قفسم شده و من تنها و غمگین در قفس زندگی دست و پا میزنم. نمی دانم تقصیر از کیست و خطاکار کیست؟ نمی دانم کدامین راه را بروم تا بدانم تضمین آینده ی ناشناسم را؛ نمی دانم با کدامین خط و با کدامین حس و حال بنویسم از درد و دل هایم و با کدامین التماس و با کدامین تمنا باز خواهم کمکی از جانب تو را.. نمیدانم حس و حال دلم را.. بگرید یا بخندد؟ شاد باشد یا در خود فرو بریزد غم و اندوه هایم را.. مدت کمیست که من در این قفس دلگیر این طرف و آن طرف پر میزنم تا راه گشایشم را پیدا کنم ولی انگار ابر و فلک و خورشید و زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا نتوانم حس کنم رنگ خوشبختی را.. رنگ موفقیت را.. رنگ پیروزی را.. رنگ این را که بدانم بالاخره روزی برای دست و پا زدن و تلاش کردن، نور روشنی وجود دارد تا قفست را پر از حس امید و زندگی کند. نمیدانم چرا دلم میگیرد نمی دانم چرا اشکهایم سخت به چشمانم چسبیده اند و حتی آنها نیز تاب و توان باز کردن دلم را ندارند. گاه فکر میکنم دلم تاریک و تار شده است و دیگر آن حس بودنت را فراموش کرده ام، گاه به خودم می آیم و واقع بینانه می نگرم و میبینم تقصیر از تو نیست و گاه فکر میکنم تقصیر از خودم هم نیست، پس مقصر کیست و چیست؟ چرا در این قفس تاریک حتی خدایم دلش برایم نمی سوزد، چرا حتی او برایم اتفاقی خوشایند رقم نمیزند.. به یاد می آورم پر زدن هایم را، به یاد می آورم تمرین هایم را برای پرواز کردن.. پس چرا خدایی که بال و پر پروازم داده مسیر تند باد ها را در جهت پروازم تغییر نمیدهد، پس چرا طوفان های مهیب روزگار امان پر کشیدن را از بال و پرهایم گرفته است، پس چرا حس بودن کسی که بودنش حس زنده بودن و زندگی را در تنم زنده میکند توانی نمیدهد به بالهایم.. پس چرا درگیرم تا بیاموزم راه و روش پر کشیدن را، پس چرا راه پر کشیدن را برایم هموار نمیکند، سکوتی اندک تلخ سایه سار قفسم شده و همین تنها سکوت کافیست تا حس زندگی را به زندانی تاریک در وجودم تبدیل کند زندانی که هیچ کسی حتی یک هم اتاقی همدم و همدرد سکوت ها و دلگرفتن هایم نیست، زندانی که محکوم شده ام به بودن در آن و کسی نیست تا شفاعتم کند تا بچشم حس زندگی را.. زندانی که سازنده ی آن نیز رهایم کرده است، گاه میگویم خدای ناکرده نکند مرا به حالم خودم رها سازی تا گم کنم تا نشناسم مسیری که باید طی کنم تا بشکند بال و پرهایم و دیگر امیدی به پرواز نداشته باشم، خدایا میبینی که جملاتم چقدر غم انگیز و اندوهناک شده اند، میبینی و سکوت میکنی، من به قربان صبر و تحملت؛ ولی من که قدر تو صبر و تحمل ندارم، من که قدر تو عطوفت و مهربانی ندارم، توکه مهربانترین مهربانانی، بگشای مسیر ناهموارم را تا بتوانم پر بگیرم به آسمانهایت.. اندک سکوتی سایه سار قفسم شده و من میخواهم با کلمه ای بنام شکر این سکوت را بشکنم تا قفس نیز از بودن من احساس شرمندگی کند، میخواهم با کلمه ی زیبای دوستت دارم تار و پود قفس را در هم بشکنم تا بداند من نیز خدایی دارم که در کنار او در هیچ قفسی احساس تنهایی و غربت نمیکنم..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.