::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

نوشته ای جالب در مورد زیبایی های خداوند

نوشته ای جالب در مورد زیبایی های خداوند

زیبا می نگرم (دلنوشته درمورد خدا)

زیبا می نگرم آنچنان که زیبا بخشیده ای زیبایی ها را، مگر میشود چشمان به این زیبایی و پرنظمی داشت و زیبا ننگریست؟ از کدامین مخلوقت بگویم که سرتا پا زیبایی و نظم و آراستگی نباشد؟ حال زیبا می نگرم به خالقم.. تو چقدر زیبایی که مخلوقاتت را اینقدر زیبا آفریده ای؛ زیبایی های تو پایان ناپذیر است کافیست اندکی زیبا بنگرم اندکی تفکر کنم.. نامت نیز آرامش بخش است، آرامشی که گاه در نوشته ها موج میزند..نوشته ها که چه بگویم.. دل است؛ دل که آرام باشد نوشته ها نیز آرام خواهند بود و تنها نام تو این دل را آرام میکند و بس.. نامت هم مثل مخلوقاتت زیباست؛ پستی ها بلندی ها، اوج ها و فرودها، رفتن ها و آمدن ها، تاریکی ها و روشنی ها همه نشان از تو دارند، نشان از زیبایی تو، نشان از بی همتایی تو.. قدری میخواهم از تو بگویم ولی قلمم عاجز از توصیف توست.. گاه با خود می گویم تو که نیاز به توصیف نداری.. همه جا و همه چیز وصف و توصیف توست.. تو خود زیبایی.. کافیست با دیده ی زیبا بنگرم.. کافیست من نیز زیبا باشم تا بتوانم به تو بنگرم… اندکی سکوت میکنم تا در آرامش به تو فکر کنم.. به زیبایی های تو.. به حکمت تو.. به کمک های تو.. دلم اندکی آرامش میخواهد چه آرامشی بهتر از آن است که در سکوت شب فکر و ذهن را اندکی درگیر تو کرد.. با تو سخن گفت؛ تویی که به این بزرگی هستی و آنچنان بزرگواری که به سخنان تمام بنده هایت گوش میکنی و همه جا بیادشان هستی.. میخواهم زیبا فکر کنم.. زیبا بنگرم.. ببینم زیبایی هایت را تا آرام بگیرم..

دنبال توام مرا دریاب

دل بیقراری میکند( نوشته ای از ته دل برای خدا)

دل بیقراری میکند( نوشته ای از ته دل برای خدا)

دنبال توام مرا دریاب (دلنوشته برای خدا)

دریا بسیار متلاطم است و من در حال غرق شدن.. دریایی که اسمش روزگار است و بنده ای بیگناه همچون من که تو هستی بخشیده ای.. تنها خواهشم این است یا نگذاری اینجا دست و پا بزنم یا هستی ام را همانطور که بخشیده ای بگیری.. منتظر لطف و کرمتم،آنچنان که تشنه ای سالها منتظر آبی باشد، منتظرم و این انتظار دارد کورم میکند، حرف دل را نمیدانم با که بگویم؟ چون احساس میکنم تو هستی و حرف هایم را میشنوی.. مدتهاست بی پاسخ مانده ام و چشم به راه.. فانوس خیالات تاریکم کم کم در حال خاموش شدن است و من تنها و بیکس مانده ام.. نمیدانم کجا بروم با که بگویم آنچه را که باید بگویم.. به خودت مدتهاست که میگویم.. مطمئنا خدایی به این مهربانی به این بزرگواری جواب نامه را بی پاسخ نمیگذارد.. ولی نمیدانم چرا این بار جوابم اینقدر طول کشید، شاید مصلحتی در کار باشد ولی خودت هم خوب میدانی دلی که به انسان ها بخشیده ای گاه طاقتش تمام میشود.. گاه بی قراری میکند.. گاه سخت پریشان میشود.. گاه با صدای بیصدایی تورا صدا میزند، گاه با تمام ناتوانی دنبال تو میگردد، گاه دلتنگ میشود و میگیرد، تنها تو میتوانی درک کنی آنچه که دل از آن خبر دارد.. اندکی امید دارم و این امید است که سالها مرا منتظر نگه داشته است؛ اندکی میتپد دل، اندکی صبر میکند ولی باز بیقراری میکند.. حال میخواهم از تو که اندکی مرا دریابی مدتهاست منتظر نور رحمت بی پایانت هستم، بتاب آن نوری را که دلم را روشن کند.. بهتر ببینم آنچه را که باید ببینم، بهتر بروم آن راهی را که باید بروم.. روزنه ی کوچک امید من مدتهاست منتظر نور مهربانی توست، دلی که سالهاست دنبال توست، دلی که تنها یک جا در آن وجود دارد و آنجا برای توست، دریاب این دل ویران را…

مگر میشود از یاد تو غافل بود