::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

::: سایت مذهبی عرفان:::

بنام خداوند مهربان

دوستی به نام حسین(ع) و خوبی هایش

در کوچه های بی کسی میگشتم دنبال راه چاره ای بودم، به هر دری میزدم ناامید برمیگشتم، موقع غم ها بود و همه رفیقان تنهایم گذاشته بودند. شب بود و من از همه چیز و همه کس ناامید شده بودم زیر باران بودم، نمیدانستم قطره های آب روی گونه هایم قطره اشک است یا چکه چکه قطره ی باران روی صورتم.. خیلی دوست داشتم که یک کسی یک شخصی یک انسانی فرا زمینی بود و با اون دردودل میکردم، خیلی دوست داشتم از زمین و مادیات دور میشدم و پر میکشدم تو آسمون ها..ناگاه صدایی شنیدم یک زن در اوج ناامیدی اسمی صدا میزد نام حسین را..گویی اوهم مثل من مشکلات فراوانی کشیده بود و غرق غم بود.. من هم با صدای او یک لحظه آرام گرفتم اشکهایم را پاک کردم و زیر لب زمزمزمه کردم یا حسین.. خیلی آرامش بخش بود و من خیلی خوشحال بودم که دوستی و سروری همچون حسین(ع) داشتم چون میدانستم با وجود او هر دو دنیامو گرفته ام.. خیلی جالب بود توی دنیایی که جز فریب و نیرنگ از خود و آدماش ندیدم ولی در اوج دوستی با خدا دوستی دیگر پیدا کردم که میتوانستم حرفهایم را به او بزنم، شک نداشتم که اون نیز پیش خدا با خدا دوستی نزدیکی دارد و حرفهایم را به گوش او میرساند، میدانستم که از این به بعد خدا بیشتر هوایم را خواهد داشت.. خوشحال بودم و به زندگی امیدوارتر.. هدفی بالاتر از مادیات و دنیای مادی یافته بودم هدفی فرازمینی که میتوانست در اوج ناآرامی آرامم کند. این بود که هر روز صدا میزدم یا حسین کمکم کن.. توکه طعم ظلم و بیکسی را چشیده ای و میدانی چقدر تلخ و سخت هست.. مطمئن هستم که اصلا دوست نداری دوست حقیرت اندکی درد و سختی بکشد، امیدوار بودم که مرا لایق دوستی خود بداند، عاجزانه خواستم تا به خدا بگوید تحمل من خیلی کمتر است خیلی کمتر از انسان هایی که آمده اند و والا مقام بوده اند و رفته اند.. خواستم قدری هوایم را داشته باشد..


عضویت در یورفان


این مطلب را به اشتراک بگذارید

ارسال به کلوب ارسال به فبس بوک ارسال به تویتر ارسال به گوگل پلاس ارسال به گوگل ارسال به فرند فید ارسال به یاهو


  • تاریخ انتشار : یکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳ | نویسنده : یورفان